چگونه پاره کنم رشته های زنجیرم
بیا مرا برهان ورنه بی تو می میرم
به چشم های درشت و سیاه غمزده ات
به ناله های تهی از امید و شبگیرم
ستارگان همه دانند و آسمان داند
که در شکستن پیمان نبود تقصیرم .
*
مرا به قصه ی تقدیر اعتقادی نیست
کنون چگونه به گویم اسیر تقدیرم ؟
به دشت شوق مرا آرزوی پرواز است
دریغ ودرد که چون سبزه ای زمین گیرم
نه برق پاک امیدی ، نه رعد فریادی
خدای داند از این شهر مرد گان ، سیرم
شکوفه های جوانی ز شاخه هایم ریخت
در این بهار ، درختی شکسته و پیرم
روان تشنه ی من گرد باد عصیان هاست
ببین ، که با همه آزادگی به زنجیرم !
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0